loading...
شهر عاشق
لایو بازدید : 8 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
امام باقرعليه السلام ذيل آيه شريفه «إِنَّ اللَّهَ مُبْتَليکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي» [1] فرمود: «فَشَرِبُوا مِنهُ اِلاّ ثَلاثِمأة وَثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً…» [2] ؛ «پس همه کساني که آزمايش شدند تخلف کردند و تنها موفقين از اين آزمايش 313 تن بودند».

 

پاورقي

[1] بقره (2)، آيه 249

[2] بحارالانوار، ج 13، ص 405


لایو بازدید : 7 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
دکلمه با صدای خودم

لینک 1

لینک2




آن لحظه

که چشم دوختی در چشمانم

و مرا دیوانه خطاب کردی

یادت نبود

تو مرا دیوانه کردی

که پیش از این

گیس سفید شهرمان بودم

...

آن لحظه ی ناب

که در آغوشم کشیدی

و صورتم را غرق بوسه هایت کردی

زندگی برایم آغاز شد

و دوست داشتن معنا یافت

..

آن لحظه ی سکرآور

که سرکشیدی جام را

به سلامتی من

من مست شدم

و تو هشیار ...

.

آن لحظه

آن لحظه

که سکوت آغاز کردی

من مُردم ...

لحظه ای از دیروز

تا امروز

تا فردا

تا واپسین نفس های من ...


روح وحشی

1392/3/27

12:17

پ.ن. عشق با من به گور نخواهد رفت ...عشق را در گنجینه ی چشمان مهربانت پنهان کردم

....

پ.ن. من با عشق به گور می روم ...سکوت میکنم ...سکوت

1392/7/5

17:32


لایو بازدید : 8 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
نه که همش در حال خوش گذروندن و عشق و حالیم

نه که کلن بی عار و درد و غصه ایم

حالا یه کمم آه و ناله کنیم

هان...!؟ خوبه...!؟

اصن با خدا تصمیم گرفتیم از الآن تا یه هفته همش درد و غم و غصه و گریه و آه و ناله و این صوبتا باشه تو تختخواب.

والا به غوران


لایو بازدید : 20 پنجشنبه 04 مهر 1392 نظرات (0)

 

تربچه روی مبلهای مامان اینا داره بالا پایین می پره.

من: نکن مامانی. می شکنه. می شه مثل پایه ی اون مبل که قبلا شکستی

تربچه: اون رو که من نشکستم. از قبل از این که من به دنیا بیام شکسته بود.

من: نه مامان جون! اون هم شاهکار خودته!

تربچه: اگه راست می گین چن سالم بود که این کار رو کردم

من: سه سال

تربچه: نخیرشم! دیدین اشتباه می کنین! من تازه از ۴ سالگی بپر بپر کردن روی مبل ها رو شروع کردم!!

 

 


لایو بازدید : 7 چهارشنبه 03 مهر 1392 نظرات (0)
                                       

 

                                                             

خوابیده بودم ٬ در خواب کتاب گذشته ام را بازکردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مزور کردم . به هر

روزی که نگاه میکردم ٬ در کنارشدو جفت جای پا بود . یکیمال من و یکی مال خدا.جلوتر میرفتم و روزهای سپری

 شده ام را می دیدم .خاطرات خوب ٬ خاطرات بد ٬ زیبایی ها ٬ لبخند ها ٬مصیبت ها ...همه و همه را می

دیدم.اما دیدم در کنار بعضی برگ ها فقط یک جفت جای پا است.

نگاه کردم ٬ همه سخت رین روزهای زندگی ام بودند ٬روزهایی همراه با تلخی ها ٬ ترس ها ٬ دردها ٬  ...

با ناراحتی خدا گفتم :

روزاولتو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری . هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این

 اعتماد ۱ذیرفتم که زندگی کنم.چگونه ٬چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستیمرا با رنج ها ٬مصیبت ها و

 دردمندی ها رها کنی ؟چگونه ؟ 

خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد .لبخندی زد و گفت :

فرزندم :من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود .در شب و روز ٬در تلخی و شادی ٬در گرفتاری و خوشبختی.

من به قول خود وفا کردم ٬

هرگز تو را تنها نگذاشتم٬

هرگز تو را رها نکرده ام

حتیبرای لحظه ای

آن جای پا که در آن روزهای سخت میبینی ٬جای پای من است٬ وقتی که تو را به دوش کشیده بودم !!!

 


لایو بازدید : 10 چهارشنبه 03 مهر 1392 نظرات (0)
باسلام خدمت شما خواهشا تمام مالکان برای پاره ای ازمزاکرات روزه جمعه مورخ 92/7/5ساعت ده  10 صبح جلوی کانکس شهرداری واقع درجاده تلو حضور فرمایید باتشکر ازشما

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 127
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 105
  • بازدید سال : 557
  • بازدید کلی : 2,932