[1] بقره (2)، آيه 249
[2] بحارالانوار، ج 13، ص 405
[1] بقره (2)، آيه 249
[2] بحارالانوار، ج 13، ص 405
آن لحظه
که چشم دوختی در چشمانم
و مرا دیوانه خطاب کردی
یادت نبود
تو مرا دیوانه کردی
که پیش از این
گیس سفید شهرمان بودم
...
آن لحظه ی ناب
که در آغوشم کشیدی
و صورتم را غرق بوسه هایت کردی
زندگی برایم آغاز شد
و دوست داشتن معنا یافت
..
آن لحظه ی سکرآور
که سرکشیدی جام را
به سلامتی من
من مست شدم
و تو هشیار ...
.
آن لحظه
آن لحظه
که سکوت آغاز کردی
من مُردم ...
لحظه ای از دیروز
تا امروز
تا فردا
تا واپسین نفس های من ...
روح وحشی
1392/3/27
12:17
پ.ن. عشق با من به گور نخواهد رفت ...عشق را در گنجینه ی چشمان مهربانت پنهان کردم
....
پ.ن. من با عشق به گور می روم ...سکوت میکنم ...سکوت
1392/7/5
17:32
نه که کلن بی عار و درد و غصه ایم
حالا یه کمم آه و ناله کنیم
هان...!؟ خوبه...!؟
اصن با خدا تصمیم گرفتیم از الآن تا یه هفته همش درد و غم و غصه و گریه و آه و ناله و این صوبتا باشه تو تختخواب.
والا به غوران
تربچه روی مبلهای مامان اینا داره بالا پایین می پره.
من: نکن مامانی. می شکنه. می شه مثل پایه ی اون مبل که قبلا شکستی
تربچه: اون رو که من نشکستم. از قبل از این که من به دنیا بیام شکسته بود.
من: نه مامان جون! اون هم شاهکار خودته!
تربچه: اگه راست می گین چن سالم بود که این کار رو کردم
من: سه سال
تربچه: نخیرشم! دیدین اشتباه می کنین! من تازه از ۴ سالگی بپر بپر کردن روی مبل ها رو شروع کردم!!
خوابیده بودم ٬ در خواب کتاب گذشته ام را بازکردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مزور کردم . به هر
روزی که نگاه میکردم ٬ در کنارشدو جفت جای پا بود . یکیمال من و یکی مال خدا.جلوتر میرفتم و روزهای سپری
شده ام را می دیدم .خاطرات خوب ٬ خاطرات بد ٬ زیبایی ها ٬ لبخند ها ٬مصیبت ها ...همه و همه را می
دیدم.اما دیدم در کنار بعضی برگ ها فقط یک جفت جای پا است.
نگاه کردم ٬ همه سخت رین روزهای زندگی ام بودند ٬روزهایی همراه با تلخی ها ٬ ترس ها ٬ دردها ٬ ...
با ناراحتی خدا گفتم :
روزاولتو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری . هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این
اعتماد ۱ذیرفتم که زندگی کنم.چگونه ٬چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستیمرا با رنج ها ٬مصیبت ها و
دردمندی ها رها کنی ؟چگونه ؟
خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد .لبخندی زد و گفت :
فرزندم :من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود .در شب و روز ٬در تلخی و شادی ٬در گرفتاری و خوشبختی.
من به قول خود وفا کردم ٬
هرگز تو را تنها نگذاشتم٬
هرگز تو را رها نکرده ام
حتیبرای لحظه ای
آن جای پا که در آن روزهای سخت میبینی ٬جای پای من است٬ وقتی که تو را به دوش کشیده بودم !!!
تعداد صفحات : 13