loading...
شهر عاشق
لایو بازدید : 9 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)
آورده اند که:

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

فتحعلی شاه قاجار گه گاه شعر می سرود و روزی شاعر دربار را به داوری

گرفت. شاعر هم که شعر را نپسندیده بود بی پروا نظر خود را باز گفت.فتحعلی

شاه فرمان داد او را به طویله برند و در ردیف چهار پایان به آخور ببندند.

شاعر ساعتی چند آنجا بود تا آن که شاه دوباره او را خواست و از نو شعر را برایش

خواند سپس پرسید:«حالا چطور است؟».شاعر هم بی آنکه پاسخی بدهد

راه خروج پیش گرفت!. شاه پرسید:کجا می روی؟گفت: به طویله!!!

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}


لایو بازدید : 155 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

 هر روز در سکوت خیابان دور دست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو، داشت می شکست

باران گرفت بغض خدا هم شکسته بود

اما کلاغ روی همان ارتفاع پست

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است ...

 دل هوس یار کرده آقا بطلب

         عکس حرم امام رضا علیه السلام

                            [Avin]%20%28084%29.gif السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا[Avin]%20%28084%29.gif


لایو بازدید : 5 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

این پست ثابت است و همواره بروز می شود.

با سلام خدمت دوستان و بزرگواران

در وبلاگ کتابخانه تصمیم داریم بصورت آزمایشی یک بخش بنام نقاشی کودکان اختصاص دهیم تا نقاشیهای این عزیزان را در این قسمت به نمایش بگذاریم .

شما هم می توانید نقاشیهای خود را برای ما ایمیل کنید .


لایو بازدید : 5 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
تو ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺍﻭﻣﺪ
ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ… ﺁﻗﺎ .. ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻟﻮﺍﺷﮏ ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ !!
ﻧﮕﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ …ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ … ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ
ﺁﻗﺎ ...ﺍﮔﻪ ۴ ﺗﺎ ﺑﺨﺮﯼ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﻫﻢ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ…
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺳﻤﺖ ﭼﯿﻪ … ؟ ﻓﺎﻃﻤﻪ… ﺑﺨﺮ ﺩﯾﮕﻪ …!
ﮐﻼﺱ ﭼﻨﺪﻣﯽ ﻓﺎﻃﻤﻪ… ؟ ﻣﯿﺮﻡ ﭼﻬﺎﺭﻡ …ﺍﮔﻪ ﻧﻤﯽ
ﺧﺮﯼ ﺑﺮﻡ .. ﻣﯽ ﺧﺮﻡ ﺍﺯﺕ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻢ ﺑﯿﺎﻥ
ﻫﻤﺸﻮ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﯾﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺠﺎﻥ ﻓﺎﻃﻤﻪ؟؟
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﺮﺩﻩ …ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻢ ﻣﺮﯾﻀﻪ…ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻟﻮﺍﺷﮏ
ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻫﻤﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺍﺯﺵ
ﻟﻮﺍﺷﮏ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ …ﻣﯽ
ﺧﻨﺪﯾﺪ… ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻟﻢ ﺳﻮﺧﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮐﺠﺎﯾﯿﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﮐﺠﺎ … ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮﻧﺴﺘﯿﻢ ﺩﻟﺸﻮ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﯿﻢ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟ ﺑﺎﺷﻪ ﻓﻘﻂ ۳ ﺗﺎ
ﺑﺎﺷﻪ ﺍﮔﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﺪﯼ ﻣﻘﻨﻌﻤﻮ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﻡ !
ﻓﺎﻃﻤﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ… ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻭ ﻧﺰﻥ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﺍﺯﺕ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯿﺸﻮ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ… ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ. ﻧﮕﺎﺵ ﻣﯽ
ﮐﺮﺩﻡ … ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻻﻧﺶ… ﻧﻪ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮﺵ … ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯾﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ … ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ
ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ .. ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ....


لایو بازدید : 8 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)

امروز اولین جلسه رو رفتم.بچه ها اکثرا همون ترم پیشا هستن.جالبیش هم اینه که اکثرا این 5 تا درس رو با من دارن. درکل یک روز هی چهره منو زیارت میکنن.

و یک چیز دیگه اینکه اصلا دختر تو کلاس نیست.پارسال 3 تا دختر بود که اتفاقا خیلی بیشتر از پسرا فعال بودن و وجودشون باعث میشد پسرا یه خورده رعایت کنن ،خدا به خیر کنه با اینا باید چیکار کنم.

کلاس ساعت 7 خیلی خوب بود و بچه ها همه مودب بود.فقط مشکل این بود که آزمایشگاه هیچی نداشت.یعنی وضع آزمایشگاهشون داغونه ها.دانشجوها واقعا حق داشتن غر بزنن ،میگفتن اینهمه پول میدیم،هیچی واسه آزمایشگاه نمیخرن.منم رفتم به مسئول اونجا گفتم که من به چندتا آی سی نیاز دارم.اگه نباشن چه جوری آزمایش رو انجام بدم.ایشون هم گفتن درخواست بنویس انشالله تا هفته دیگه میگیم بخرن.خدا کنه که بخرن،وگرنه اصلا نمیشه کاری کرد.

از اونجایی که کلاس ساعت 6 تا 8 هم با همین بچه ها بود،همشون هماهنگ کردن که کلاس رو ساعت 1 تا 3 روز دوشنبه برگزار بشه.ما نیز کلی ذوق کردیم که نصفه شبی موجبات آزار پدر رو فراهم نکنیم که اینهمه راه بیان دنبالمون.خدائیش،خدا بابام رو دوست داره ها چون میدونه بابام ماتم گرفته بود که قراره هر شنبه ساعت 8 بیاد دنبالم.

حالا ما خوشحال و خندان رفتیم پیش همون آقا مسئول بسیار محترم و بهش گفتم کلاس رو آوردم دوشنبه ساعت 1.یه نگاه به برنامه کرد و گفت آخه اون ساعت هیچ کلاسی خالی نیست تا شما برید،منو میگی وا رفتم.با حالت مظلومیانه گفتم آخه خیلی شبه و سخته ،اصلا من تو همین آزمایشگاهی که هستم درس میدم(حالا این آزمایشگاهه بسیار کوچیکه و 15 نفر به زور جا میشن ولی من اصرار داشتم 33 تا دانشجو رو ببرم و اونجا درس بدم).آقای محترم هم قبول کرد.اما بعدش که اومدم آزمایشگاه هر جور با خودم حساب کردم دیدم نمیشه اینجا درس داد ولی خب از اونجایی که با دانشجو ها هماهنگ کرده بود که امروز تشکیل نشه،گفتم حالا 2 شنبه میان یه کاریش میکنم.

و اما آزمایشگاه دوم پدری از ما در آورد اونم با ورود 2 تا از دانشجوه های ترم پیشم که فوق العاده بی ادبن.با دیدنشون گفتم خدایا یعنی یک ترم باید اینا رو تحمل کنم.اینام از این قد بلند و هیکلیا که آدم از هیکلشون میترسه وپارسال دیوونم کردن.همون ترم یکیشون رو به زور از کلاس بیرون کردم و اومد عذرخواهی کرد ولی انگار این ترم هم آدم نشدن از همون ثانیه های اول شروع به اذیت کردن.نمیدونم چرا بعضی ها وقتی میبینن یه خانم استادشون،تمامه تلاششون رو میکنن که حرصش رو دربیارن و بعد هم حتما بهش بخندن.مثلا نمونه کارشون این بود که میومدن کنار میزم و کتابی رو که گذاشته بودم روز میز برداشتن و میگن استاد این چیه یا دفتر حضور و غیاب رو بر میدارن.یا یکیشون همون لحظه اول که وارد شد،سر جا مدادیم که باز بود فوری دست کرد توش و نوک اتود برداشت.فقط و فقط قصد این 2 تا این بود منو حرص بدن،انگار لذت میبردن.بهشون چند بار گفتم اگه بخواین ادامه بدین میندازمتون.حتی به این حد رسیدم که از کلاس بیرونشون کنم،نامردا تکون نخوردن.اگه میخواستم بیرونشون کنم مثل ترم پیش باید با دعوا و تهدید حذف کردن درس بیرونشون میکردم و راستش حوصله نداشتم وبعد از اون دیگه بهشون اهمیت ندادم انگار تو کلاس نیستن،هر چی حرف زدن دیگه جواب ندادم و آخر کلاسم زودتر گفتم که برن تا از شرشون خلاص شم.حالا جالبه یکیشون اومده بهم میگه استاد هر کاری داشتین بهم بگین من خودم واستون انجام میدم.میخواستم بگم تو شر نرسان خوبیت پیش کش.حالا امروز به خیر گذشت،2 شنبه هم نامردا با من کلاس دارن(خدایا مارا از شر اینجور دانشجوه ها حفظ بفرما)

موقع برگشت همون آقا مسئول  گفت که بریم سایت رو که قراره 2 شنبه اونجا نرم افزار مطلب درس بدید بهتون نشون بدم و بعد گفت سایت بزرگتره وکلاس رو هم بیارید اینجا ،اینقد ذوق کردم .واقعا سایت کجا و اون آزمایشگاه فینقلی  کجا.بلاخره جا و مکان کلاس هم مشخص شد و خیالم راحت شد.



لایو بازدید : 11 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
هستند کسانی که از شدت دلتنگی

به کُما رفته اند

حرف می زنند...

راه می روند... نفس می کشند...

اما چیزی حس نمی کنند!


لایو بازدید : 25 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (1)


به همه چیز عادت می کنیم

به داشته ها و نداشته هایمان

خیلی طول نمی کشد که

جلوی آینه زل بزنی به خودت

موهایت را کنار بزنی

و با خودت بگویی

اصلا مگر داشتی اش

مگر از اول بود ؟!

که بودن و نبودنش مهم باشد....


تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 127
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 100
  • بازدید سال : 552
  • بازدید کلی : 2,927